ایلیاایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

ایلیا عشق ابدی مامان و بابا

حمام

دیروز بعد از اینکه از سرکار اومدم بردمت حمام. اینهمه من با آبجوشیده وسایلتو میشورم و رعایت میکنم اونوقت توی نیم وجبی دهنتو میکنی توی وان حمامت و آب میخوری یا بدتر از اون با ظرفی که باهاش آب میریزم روی سرت آب میخوری. یه کار دیگه ، دو سری بود که بدلیل خشک شدن پوستت با اسفنج بدن کوچولوتو لیف نمیزنم ولی جالبه که یادت بود و با اون روی بدنت میکشیدی. بعدش هم اون اسفنج پر از آب رو کردی توی دهنت ...
15 آبان 1392

شیرین کاری جدید

و قتی کار بد یا شیطنت میکنی ،مادرجون با دستشون میزنند روی صورتشونو و سرشونو تکون میدند. تو هم یاد گرفتی و همین کارو تکرار میکنی. البته بیشتر وقتی مادرجونو میبینی برای اینکه خودتو لوس کنی ،اینکارو میکنی. کار جدید دیگه،درب یخچالو باز میکنی و میری توی یخچال. از 3 روز پیش هم شروع کردی آبو با لیوان خوردی،البته حسابی خودتو خیس میکنی. جالبه که خودت یادگرفتی . جدیداً هم موقع غذا خوردن،میخوای خودت بخوری و دوست داری اون چیزیو که ما میخوریم ،بخوری. دیشب باباروزبه اومد،مثل همیشه اولش توی بغلش آروم نشستی و مثل کسی که خجالت میکشه ،هی دور و برتو نگاه میکردی بعد از کمی حالت عادی گرفتی ...
13 آبان 1392

محمودآباد

بالاخره فرصت کردم تا به وبلاگت سربزنم. جمعه صبح 19 آبان به سمت محمودآباد حرکت کردیم و قبل از ظهر اونجا بودیم. هوا تقریباً خنک بود و تو هم از دیدن جای جدید ذوق کردی. تا روز چهارشنبه ظهر بودیم و بعد به سمت تهران حرکت کردیم. اونجا اصلاً خوب غذا نمی خوردی و برای هر وعده غذایی من  و بابا گرفتار بودیم که به چه بهانه ای به تو غذا بدیم.سه دفعه روی تاب، یه دفعه با دادن تلفن، یه بار سشوار،یه بار اتو و  آخراش کار به تلویزیون  رسید. ادامه مطلب..... من نمی دونم چرا تو هیچوقت نمیذاری کفش و جوراب پات بکنم و بمحض اینکه وقت کنی درشون میاری یه روز رفتیم سمت نور-چمستان و یه جایی بود اگه اشتباه نکنم اسمش ال...
8 آبان 1392
1